م.ر .ت.ض.ی

ساخت وبلاگ

خدارو هزاربار شکر اون سال مذخرف تموم شد

چه روزای بدی رو گذروندم 

بچه ها نمیدونید چی کشیدم من تو ۱۴۰۲

دور باشه تا ابد همچین سالی...

انشالله ۱۴۰۳ سال رسیدن هممون به ارزوهامون باشه م.ر .ت.ض.ی...

ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 15:18

 امسال سال وحشتناکی  برای من بود

چه چیزا که ندیدم ،

چه احساساتی رو تجربه نکردم،

چه اتفاقایی برام نیوفتاد

و چه کارهایی که نکردم....

الان داشتم فکر میکردم

چه جوری دووم اوردم؟

چه جوری تاالان نمردم؟

انگار من از سنگ ساخته شدم....

م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 23:56

من ادم سنگدلی نیستم همیشه احساساتمو تو خودم خفه کردم که حال بقیه رو خراب تر نکنم اونموقع که نامزدیم بهم خورد تنهایی گریه میکردم وقتی فهمیدیم بابا قلبش مشکل پیدا کرده و فقط ۱ سوم قلبش کار میکنه  و هر روز و هر روز امبولانس جلو در خونه بود دکتر میگفت دوماه بیشتر زنده نمیمونه من تو خونه نقش ادم قوی رو بازی میکردم گریه هام تنهایی بود تا روحیه خانواده رو خراب تر نکنم وقتی رفتم تو بهزیستی جسم و روحم هر روز داغون تر میشد گریه هام تنهایی بود  شایان سرطان گرفت دکتر جوابش کرد من قلبم داشت میترکید  ولی گریه نمیکردم مامان و دلدادی میدادم که شایان خوب میشه پیش شایانم یه جوری رفتار میکردم که تو هیچیت نیس و قراره  همه چی به زودی درست شه من تنهایی قلبم تو اتیش بود .... درد الانمون خیلی بزرگه اونقدر بزرگه که تو ذهن نمیگنجه... شایان و مریم یه طرف داستانن که دارن میسوزن مامان که هیچ جوره سعی نمیکنه خودشو کنترل کنه و گریه هاش تموم نمیشه یه طرف دیگه داستان اون بچه ای که تو عذابه یه طرف دیگه من دیگه نمیتونم نقش ادم قوی رو بازی کنم طاقت ندارم شایان و مریم و ببینم نمیتونم مامان و کنترل کنم  بابا با اون وضع قلبش داره داغون میشه من نمیدونم چیکار باید بکنم.... م.ر .ت.ض.ی...ادامه مطلب
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 13:35

چهارشنبه ۲۹ آذر ۰۲ متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. م.ر .ت.ض.ی...ادامه مطلب
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 28 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 18:11

پسر شایان 

از فردای روزی که به دنیا اومد خونریزی مغزی

پیدا کرد و این خونریزی گریدش بالاتر رفت

بچه هی بدتر و بدتر شد

الان ده روزه سر بچه داره بزرگ و بزرگتر میشه 

من تو بهزیستی خیلی بچه های این مدلی دیدم

که هیدروسفال شدن و مغزشون اسیب دیده

نمیدونم الان چه دعایی کنم 

فقط از خدا میخوام به شایان نگاه کنه.....

م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 36 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 18:11

بچه های شایان نارس به دنیا اومدن

مریم تو ۲۹ هفتگی کیسه ابش پاره شد

و بچه ها۷ اذر به دنیا اومدن

الانم تو دستگاهن 

شایلین حالش خوبه خداروشکر  ولی شاهان

خونریزی مغزی داره و وضعیتش نگران کننده س

هر هفته دارن ازش سونوی سر میگیرن و

امروزم سونو داشت گفتن خونریزی فعال داشته

که الان غیر فعال شده 

حالا باید امیدوار باشیم خونریزی داخل سرش جذب بشه 

منم  بهترم بچه ها م.ر .ت.ض.ی...

ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 3:27

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 52 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 15:32

زندگی پر از اتفاقاییه که بهت درسای بزرگی میدن  اون اتفاقا شاید تو اون زمان قلبتت رو بشکنن ولی  بعداز اینکه اروم شدی میبینی چه درس بزرگی گرفتی  حتی گاهی وقتا اونقدر اون درسی که پشت اون اتفاقه  مشهوده که تو همون حال بدتم باز متوجه میشی که اون  اتفاق چی بهت یاد داده ... من این چند وقت خیلی چیزا یاد گرفتم  قلبم خیلی درد گرفت ولی چیزای خوبی یاد گرفتم که امیدوارم هیچوقت فراموششون نکنم یکی اینکه ذات ما ادما تنهاست  تو میتونی تو رابطه باشی،متاهل باشی ولی تنهایی ذاتن هیچکسی اندازه خودت نمیاد نگران تو باشه و بهت  اهمیت بده ، هیچکسی نمیتونه مثل خودت به خودت دلداری بده و  هیچکسی نمیاد برای تو دل بسوزونه  هرچقدرم بهت نزدیک باشه ..... پس نباید به کسی تکیه کنی  ازش انتظاری داشته باشی تو فقط خودت رو داری. دومین چیزی که یاد گرفتم این بود که  هیچوقت نباید ۱۰۰ خودت رو برای کسی بزاری  چون نه تنها قدر دانت نخواهد بود  وقتی مشکلی هم پیش بیاد تو چشمات نگاه میکنه و میگه تو اگه کاری کردی برای احساسات خودت کردی  و تو اون لحظه نمیدونی که  چی باید بهش بگی ..... سومین چیز اینه که از ادما برای خودت فرشته نساز یه ادم رو اونقدر برای خودت بزرگ نکن  که واقعا احساس بزرگی که و با بزرگیش تورو بی ارزش کنه و کنارت رو صندلی بنشینه و با تمسخر ترانه بخونه تو بودی که فکر میکردی بدون تو نمیشه..... امیدوارم هیچوقت فراموش نکنم این درسارو ؛ و در اخر بگم که من خوبم  چندتا اشتباه جدید کردم که قلبمو فشرده ولی  حالم اونقدر بد نیس که بنشینم و گریه کنم  بیشتر یه کینه تو دلم به وجود اومده که اونم سعی میکنم فراموش کن م.ر .ت.ض.ی...ادامه مطلب
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 13:17

چند وقته که از نظر روحی بهم ریختم عمل بینی سختی داشتم از پشت گوشم غضروف برداشته بود  و جدا از درد بینی درد گوش امونمو بریده بود حتی الانم که بخیه هاش رو کشیدم  درد میکنه داخل بینیم هم اسپیلنت گذاشته بود  که روزای اول خیلی صحنه ی زشتی داشت بعدم اسپیلنتا عفونت کرد و با سختی خارجش کردن الانم که بینیم اندازه کوفته س و نمیتونم بگم خوب شده یا نه همه میگن باید صبر کنی تورم بخوابه درست میشه،دکترمم همینو میگه ولی صبر کردن خیلی سخته به صورت کلی بگم تجربه ی بد و سختی بود  امیدوارم نتیجه خوب باشه هپی هم دیگه پیشم نیس تو روزای اول عملم اعصابم واسه بینیم خورد بود  واسه هپی هم مدام گریه میکردم  که یه شب هپی برگشت وزنش خیلی پایین اومده بود بمیرم براش که لیاقت نگهداری ازش رو نداشتم هپی وقتی برگشت دیگه مثل قبل نبود  مدام فرار میکرد میرفت و دوروز بعد میومد از طرفی هم من هنوز تو جا بودم و خانواده هم کمک نمیکردن ببرنش دکتر عقیمش کنن یا حداقل تو خونه کنترلش کنن تو من بهتر شم یه کاری کنم تا اینکه یه شب رفت و روکارای کارگاه سونیا  که قرار بود صاحبکارهمون شب بیاد و ببره دسشویی کرد و یه خسارت ۵ تومنی زد  فردای همونروز بابا بدون اینکه به من بگه بردتش و تو پارک لاله ولش کرد.... اگه بگم بعداز رفتن هپی بیشتر از قبل از ادما متنفرم باور میکنید؟ به توصیه ی یکی از دکترای بیمارستان  که باهاش حرف زدم  الان چند شبه دارم پوکساید میخورم... م.ر .ت.ض.ی...ادامه مطلب
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 58 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 23:25

هدنرسمون دو ماهه که عوض شده  و میتونم بگم یکی از بدترین اتفاقایی بود که میشد  بیوفته  گفته بودم هد نرسمون یه ادم دیوونه س  هنوزم همینو میگم ولی حداقلش این بود که براش  پرستار و کمک بهیار فرقی نداشت  همه باید کارشون رو درست انجام میدادن و اگر اشتباهی از هر کدوم از بچه ها رخ میداد به شدت برخورد میکرد همیشه هم میگفت هر کسی باید کار خودش رو درست انجام بده  استفمون یکی بود که کلا طرفدار پرستارا بودو در هر صورت  کمکا مقصر بودن  به شدت استرسی و اعصاب خورد کن بود یعنی وقتی یه مشکلی پیش میومد این بدتر از همه استرس میگرفت بعد فکر کنید این الان شده هدنرس م.ر .ت.ض.ی...ادامه مطلب
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 58 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 23:25