اشتباهات بی پایان من

ساخت وبلاگ

زندگی خیلی به من درس میده

نمیدونم چرا اینقدر در برابر فهمیدنشون دارم

مقاومت میکنم

اگه یه درصد از چیزایی که تجربه کردم رو سرلوحه خودم قرار

بدم حال و روزم خیلی بهتر از اینا میشه

ولی نمیدونم ادم چرا اینقدر باید در برابر فهمیدن

مقاومت کنه

از خودم بدم اومده

احساس دم دستی بودن میکنم

نه کسیو دوست دارم نه کسی دوستم داره

نه میتونم کسیو دوست داشته باشم نه کسی میتونه

دوستم داشته باشه

بیشتر وقتا باخودم فکر میکنم حتما

من دوست داشتنی نیستم

رابطه هام پشت هم شکست میخورن

اونم رابطه هایی که توش عشقی نیس

فقط یه رابطه س بر پایه ی سودی که برای هم داریم

کسی بهم پیشنهاد میده مثل چی بهش حمله میکنم

و میگم نه

بعدش باخودم مینالم از اینکه تنهام...

ته همه چیز ختم میشه به سکس...

اعتماد به نفسم شده صفر

نه خودمو دوست دارم نه بدنمو

نه هیچ چیز دیگه...

گاهی باخودم با خدا با همه دعوا دارم...

تازگیا که اینقدر چاق شده بودم متنفر بودم

ازاینکه تو ایینه به خودم نگاه کنم

چه برسه که بخوام یه عکس ازخودم بندازم

از 17 خرداد 

رژیمم و از 84 رسیدم به 77

ولی هنوزم خودمو دوست ندارم...

ای بابا ...

پ.ن:یه کاکتوس بود که سال 95 خریده بودمش

منتظر بودم گل بده و زندگی منو عوض کنه...

رو چشمام نگهش میداشتم

چند روز پیش اومدم تو اتاقم و دیدم بین همه ی

کاکتوسام فقط اون خراب شده...

به اندازه تمام دردایی که تو این چند سال کشیده بودم

واسش گریه کردم...

 

 

م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 113 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1399 ساعت: 2:40