من بی تفاوت نیستم

ساخت وبلاگ

اقا اون کاری که میخواستم بکنم نشد 

یعنی سعیمو کردم ولی نشد....

وقتی فهمیدم‌نمیشه تو خیابون بغض داشت

خفه م میکرد دیدم هیچ جانمیشه گریه کرد رفتم نشستم بالای

سر یه قبر تو امامزاده تا تونستنم گریه کردم...

بعد یه ساعت گریه با چشمای پف کرده بلند شدم و 

دوباره شدم شادی که انگار هیچی براش مهم نیست

 

م.ر .ت.ض.ی...
ما را در سایت م.ر .ت.ض.ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2khayatbashie بازدید : 158 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:52